وقتی عیسی به سن سی سالگی رسید،(2) جبرئیل بر او نازل گشت و رسالت او را به وی ابلاغ کرد و بدین ترتیب نبوت او آغاز شد، سپس از پروردگار خود انجیل را که تصدیق کننده تورات بود دریافت کرد و رسالت خود را شروع و مردم را به شریعت خود خواند.
او همواره سعی می کرد یهود را از انحراف و گمراهی دور ساخته و به راه راست هدایت کند. زیرا آنان از راه راست منحرف شده بودند، و تنها فکرشان جمع آوری سیم و زر و اندوختن ثروت بود و در این راه فقرا و بینوایان را مجبور می کردند تا مال و اموال خود را به صورت نذر و هدیه تقدیم معبد کنند، پس این نذر و هدایا را به خود اختصاص می دادند.
در بین یهود گروهی منکر رستاخیز بودند و قیامت را باور نداشتند و ثواب و عقاب را دروغ می پنداشتند، گروهی بنده زر و زیور دنیا بودند و در لذات فانی خود غرق شده بودند، آنان دور از چشم مردم و در پنهان به انجام منکرات و مَنهیات می پرداختند.
در همین هنگام بود که ستاره رسالت و خورشید نبوت عیسی بدرخشید و پروردگار او را فرستاد تا آنان را از ظلمت به سوی نور رهنمود کند، پس عیسی از هر طریقی که به نظرش می رسید برای هدایت آن قوم بکار می گرفت و از هر مقدوری را که برای ارشاد آنان مفید می دانست، مضایقه نمی کرد. عیسی سنگ سخت را به جای بالش استفاده می کرد، و لباس هایی زبر و زُمُخت می پوشید. شبها گرسنه می خوابید، در زمستانهای
[323]
سرد، گوشه و کنار زمین می خوابید، چراغ شب هایش نور ماه بود. همسری نداشت، کودکی نداشت، آزمند نبود تا به خواری بیافتد.
عیسی مَرکبی و چهارپایی نداشت و همواره پیاده با پاهای خویش به جایی می رفت. خدمتکاری نداشت و همواره می گفت، دستانم خدمتکار من هستند، پاهایم مرکب من و زمین سرد بسترم می باشد. گرمابخش بدنش در زمستانها، چاهای گرم زمین بود. همواره می فرمود؛ شب به بسترم می روم، در حالی که چیزی ندارم و صبح سر از خواب برمی دارم و باز در کنارم ثروتی نیست. با این حال بر روی زمین هیچ کس را از خود ثروتمندتر نمی بینم. ترس از پروردگار چادر شبم می باشد.